یادش بخیر

یاد زمانی که زبان انگلیسی یاد می گرفتم بخیر

یاد زمانی که کلاس زبان می رفتم بخیر

یاد همه ی آن روزها با همه ی سختی هایش بخیر

یاد آن دوران کودکی که از صبح تا شب در کوچه بازی می کردم و هیچ چیزی جز بازی را نمی فهمیدم بخیر

یاد اینکه کسی به کارم، کاری نداشت بخیر

یاد همه ی آن حال و هواها بخیر

چرا دیگر نمی شود حال و هوای آن روزها رو تجربه کرد

چرا سال هاست بغضی در گلویم مانده

چرا نمی فهمم چه شد که به این جا رسیدم

چرا دیگر نمی توانم مثل کودکی و نوجوانی ام باشم

چرا نمی توانم آن حس و حال را تجربه کنم

چرا مدت هاست سایه ی ناراحتی و غم بر روی زندگی ام افتاده

چرا انقدر منفعل شده ام

در زندگی ام دخالت نکن، این زندگی من است نه تو

سرت در زندگی خودت باشد این زندگی من است نه تو

خدایا خسته ام

از همه روابطی که در زندگی متاهلی پیش می آید خسته ام

دیگر نمی خوام عروس، جاری، همسر برادر، زن عمو یا زندایی باشم

از تمام این روابط بیزارم

از تمامی این اسامی حالم بهم می خورد

من هیچی نیستم

هیچی

من فقط خودم هستم بدون هیچ لقبی

با من کاری نداشته باشید

با من کاری نداشته باشید

سرتان به زندگی خودتان باشد

این زندگی من است

من را رها کنید

رها کنید

رها کنید

وگرنه خودم خودم را می رهانم

برای همیشه تا ابد تبدیل به هیچ می شوم

انگار که نبوده ام

انگار نخواهم بود

خودم را رها خواهم کرد

رهای رها

طوری که به هیچ چیز تعلق نداشته باشم

به نیستی می پیوندم

انگار که نبوده ام و نیستم