امروز صبح که از خواب پا شدم، گفتم کاش میشد دوباره بتونم اتوبوس و تاکسی سوار شم برم این ور و اون ور. همین الان می رفتم سر ایستگاه تو اتوبوس می نشستم و می رفتم خونه مون به مادرم سر می زدم. مجبور نبودم همش اسنپ بگیرم و کلی خرج کنم و بعدشم از این همه هزینه نگران بشم.

راستش واقعا خسته شدم. از این همه استرس. چند وقتی هست دوباره شبا خواب می بینم. خواب مردن. خواب اینکه کرونا گرفتم و دیگه چیزی به مرگم نمونده. می دونم حتی اگر کرونا هم نداشته باشم، ممکنه همین لحظه و همین حالا به هر دلیلی بمیرم. ولی خوب احساس می کنم در حال حاضر مرگ به خاطر کرونا محتمل تره چون داره همین اطراف پرسه می زنه.

دلم می خواد از خونه بزنم بیرون و برم یکم پیاده روی. البته دلمم می خواد تو شهر بودیم و نه حومه ی شهر. اینجا چند دقیقه پیاده برم این ور و اون ور می رسم به آخرش.

چقدر غر زدم:) کلی بهانه آوردم. بهتره برم بیرون کمی پیاده راه برم.