۳ مطلب در آذر ۱۳۹۷ ثبت شده است

دل تنگی

بعضی حرف ها رو به کجا بزنی؟ به کجای دنیا فریاد بکشی؟ دلم برای معنویت تنگ شده. دلم برای خدا تنگ شده. دلم برای او تنگ شده. دلتنگی را مگر می شود نادیده گرفت. می آید به سراغت. در کنار همه ی اینا دوست داری هر جا هست سالم باشد و خوشحال. دلم برای سلامتی هم تنگ شده. قدر سلامتی را باید بیشتر بدانم. خدایا...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

پول

انگار توی دنیا خیلی چیزها با پول بدست میاد. این موجود که خودمون به وجودش آوردیم چقدر مهم شده. چند روزیه پولام تموم شدند و هم می خوام برم دکتر و هم می خواستم یک چیزی بخرم. حالا اون چیز به کنار اما دکتر واجب بود. نمی خوام از کسی پول قرض بگیرم. حقوق خودم هم که وسطای ماه بعدی ریخته میشه و نمی خوام تا اون موقع دکتر نرم. تا حالا از دوستام پول قرض نگرفتم ولی حالا نمی دونم شاید این کارو کردم. اگر بتونم نوبت دکتر تو بیمارستان هم بگیرم خوب میشه دیگه پول نمی خواد. 
چه چرخه ی جالبی. کار می کنیم پول درمیاریم، خرجش می کنیم، دوباره پول درمیاریم و این همچنان ادامه داره. آدم های قدیمی در زمان های خیلی دور، خیلی دور حالا نمی دونم دقیقا چند سال پیش، توی دوره ی کشاورزی که کار می کردند، محصول می کاشتند تا زندگی شون تامین بشه، دوره های قبلی هم شکار می کردند تا گرسنه نمونند. حالا دیگه پول درآوردن مختص سیر کردن شکم نیست، لباس و خونه و ماشین و وسایل مختلف هم جز اینا میشه. حالا جالب اینجاست که این احساس نیاز هم در ما قشنگ وجود داره که حتما باید خونه ی آنچنانی و لباس های شیک و به روز بپوشیم وگرنه نمیشه. اصلا هم به یاد نداریم اجداد ما تو جنگل و خونه های چوبی و گلی زندگی می کردند. بعدا به نظرم سر همین منافع و منافع بیشتر بود که یه چیزای دیگه هم مهم شد. اینکه لباس بپوشیم فقط اهمیت نداشت، این که چه لباسی بپوشم اهمیتش بیشتر شد. چه غذایی بخورم، کجا زندگی کنم، اینابعدا مهم شدند. 
این روزا دلم گرفته، بیشتر از خودم. دوست دارم این همه تنش تو زندگی ام نباشه. می دونم همه دارند ولی من خسته شدم. دلم می خواد یک روز باشه ذهنم درگیر نباشه. همون آرامشی که میگن. بعضی وقتا که فکر می کنم می بینم، تو زندگیم چیزای مختلفی رو تجربه کردم. این تموم شده، یکی دیگه شروع شده و وقتی خوب فکر می کنم می بینم خسته کننده شده. از طرفی هم فکر می کنم این همه آدم تا آخر عمرشون درگیر چیزهایی هستند انقدر صبور بودند. بچه هاشون مشکل داشتند تا ابد درگیر اون بودند منم باید صبور باشم. با همه ی این فکرا دلم یکمی آرامش می خواد، یکمی فکر نکردن.
بارون میاد. بارونو دوست دارم. دوست برم بیرون خیس بشم. صورتم بگیرم طرف آسمون فریاد بزنم.
موافقین ۰ مخالفین ۰

این نیز بگذرد

زندگی با همه ی خوبی ها و بدی هایش می گذرد. همیشه از شنیدن جمله ی "این نیز بگذرد" ناراحت می شدم و می گفتم می گذرد ولی چطوری گذشتنش مهم است ولی حالا که به این سن رسیده ام دیگر ناراحت از شنیدن آن نمی شوم. چون می دانم که نه خوبی پایدار است و نه بدی. همه ی این ها روزی خواهند گذشت. چند وقت پیش کسی می گفت مگر وضعیت قبلی ات پایدار ماند که حالا نگرانی از وضعیت الانت که پایدار بماند.
گاهی در درونم بغضی دارم که دوست دارم فریادش بزنم. انقدر بلند بلند حرف بزنم که خالی شوم. خالی شوم از هر آنچه من را این گونه کرده است. فریاد بزنم تا مگر فریادرسی به دادم نه به دادم نرسد، تا مگر فریادرسی فقط صدایم بشوند و من بدانم که کسی آنجاست که دلم قرص شود به بودنش. گاهی همین که تکیه گاهی داشته باشی برایت کافی است. نمی خواهی کاری بکند، نمی خواهی حرفی بزند، همین که بدانی یکی آنجاست دلت را گرم می کند، رنجت را کم می کند.
یادم می آید دوستی می گفت، ما باید همه مان تنهایی زندگی کردن را خوب یاد بگیریم. بارها در زندگی ام موقعیت هایی فراهم شده که به جمله ی او فکر کرده ام و رسیده ام. با تنهایی مان کنار بیاییم. آن را قبول کنیم. یکی می گفت فلانی تنهایم، گفتم دوست هایی داری چرا احساس تنهایی می کنی، می گفت درست است ولی شب که می خوابم، با همه ی افکارم تنها می خوابم. راست می گفت هر چقدر هم دوست داشته باشیم، باز هم درونمان برای خودمان است. خودمانیم و خودمان.
موافقین ۱ مخالفین ۰